فردیت ما
یک طنز تلخ
ماجرای ما ماجرای دیروز و امروز نیست ، آخر و عاقبتش هم معلوم نیست، فردا هم چون آید فکر فردا کنیم.
قبول داریم یا مخالفیم، میفهمیم یا بد فهمیم، مفهوم است یا نامفهوم. اما در هیچ شرایطی نمی پذیریم حتی اگر در ظاهر موافق باشیم. تعمق میکنیم اما فکر نه و یا بر عکس، فکر میکنیم ولی تعمق نه شاید هم هیچکدام. پیرو منطق هستیم اما بی منطقی را رواج میدهیم. حرفها را بر پایه سلیقه و علاقه ترجمه میکنیم. یا علاقه را جایگزین ترجمان یک گونه از اندیشیدن. می پرسیم اما علاقه به پاسخ آن نداریم چون پرسشمان از سر عادت است، برای حکم صادر کردن، نه برای روشن شدن. در گذشته و با آن زندگی میکنیم چون از آن اطلاع داریم. حال را میگذرانیم تا به گذشته تبدیل شود تا از آن مطلع شویم ، با آینده بیگانه هستیم چون آن را نمی بینیم و یا دور میبینیم. متهم میکنیم و محکوم میکنیم و کاری هم به پاسخ متهم نداریم چرا که برایمان مهم نیست که چه میگوید، مهم آن است که متهم و مورد اتهام را با هم داریم.دوست داریم که سر به تن طرف مقابل نباشد چرا که دوست داشتن را دوست داریم. عاشق جو سازی و فرافکنی هستیم چرا که عشق یعنی انسان. انسانیت را پاس میداریم چرا که مثل خوردن ساده است و با لیوان آبی آن را میشود نوشید. گاهی "من" هستیم و بر حسب نیاز" ما" میشویم. از خودمان نظر میدهیم و اگر پذیرفته نشد، از طرف همه نظر میدهیم. کنترل را دوست داریم چرا که کنترل شدن را دوست نداریم. ادعا میکنیم چرا که از مدعیان خوشمان نمی آید. جیغ میکشیم چرا که فکر میکنیم بهتر فهمیده میشویم. پرخاش میکنیم چرا که با متانت سخن گفتن "انقلابی" نیست. شلوغ میکنیم چرا که راحت تر میشود جو را آلوده کرد و اوزون را سوراخ. الاغ را دوست داریم چرا که جفتک پرانی ادبی اش سطح بالاست و پست مدرن. اما گاو را بیشتر می پسندیم چرا که اعتراض نمیکند و "مائو" را دوست دارد. بز اما همه چیز را نشخوار میکند و برای خودش پرفوسوریست. ظاهرا باید از قشر سیاست بازان و سیاست مداران باشد. کاوش در این زمینه ادامه دارد.
بچه ها را دوست داریم چرا که قدرت و کنترل را با آنان میشود تمرین کرد. قدرت را دوست داریم چرا که قوی نیستیم. "من" را دوست داریم چرا که نمیتوان" ما" بود و خیلی چیز های"من" نبود. آزادی را می ستاییم چرا که آزادانه میتوانیم دیگران را خراب کنیم. نقد را دوست داریم چرا که میشود از انتقاد فرار کرد. انتقاد را دوست نداریم چرا که آن را مغرضانه میدانیم. دسیسه می کنیم تا افشا نشویم. به توطئه علاقه مندیم چرا که به کار مخفی شبیه است. همه را دوست داریم چرا که احساس تنهایی میکنیم. همه "من" را دوست دارند چرا که اینطور" من" را خنثی میکنند. "خنثی" را دوست داریم چرا که خطری متوجه ما نمیکند. خطر را دوست نداریم. چرا که عادت کرده ایم. عادت را دوست داریم چرا که نیاز به تغییر را در خود نمی بینیم، دردسر دارد. تغییر را دوست نداریم چرا که باید تغییر کرد و چرا که ترک عادت موجب مرض است، مرض خرج دوا و درمان دارد، برای درمان این مرض باید به "خود" رسید. به "خود" رسیدن را دوست نداریم چرا که راحت تر میشود به دیگران پرداخت. دیگران را دوست داریم چرا که بیشتر دم دست هستند. دم دستی ها را دوست داریم چرا که راحت تر میشود متهم شان کرد. حیوانات را دوست داریم چرا که سودمندی هایشان بیشتر از انسان است و از ما انتقاد نمیکنند، آنها را هم میشود کنترل کرد. کنترل را دوست داریم چرا که احساس قدرتمند بودن به ما میدهد. قدرتمند بودن را دوست داریم چرا که میشود کنترل کرد و دستور داد و متهم کرد. دستور دادن را دوست داریم چون در مدرسه دستور زبانما ن ضعیف بود. متهم کردن را دوست داریم چرا که متهم بودن را دوست نداریم. مرگ را دوست داریم اما برای همسایه و مرغ را دوست داریم اما نه مثل غاز همسایه. همسایه را دوست داریم اگر مرده باشد. مرده را دوست داریم چرا که انتقاد نمیکند. هیچ کس را دوست نداریم چرا که دوست داشتن را نمی فهمیم چرا که مسئولیت دارد و "من" را با "ما" میخواهد و "ما" را با" من". همه چیز را میخواهیم چرا که تمام خواهیم. هیچ چیز را نمی خواهیم چرا که پذیرفتن مسئولیت سخت است. مسئولیت را دوست نداریم چرا که باید پاسخگو باشیم. پاسخگویی را دوست نداریم چرا که انتقاد را دوست نداریم. انتقاد را دوست نداریم چرا که تغییر را دوست نداریم و همان داستان بالا. این را میخواهیم و آن را نمیخواهیم. آن را میخواهیم و این را نمی خواهیم چرا که نمیدانیم چه میخواهیم. "چه" را دوست داریم چون مرده است و به پوستر و تی شرت تبدیل شده است، پس سود مند است. سودمندی را دوست داریم اما فقر را دوست نداریم چرا که در شان ما نیست. چیزهای مفید را دوست داریم چرا که سودمندند، نباشند، آن را به دیگران میبخشیم. بخشش را دوست داریم چون میشود دوباره متهم کرد. خدا را دوست داریم چرا که نمیدانیم چیست. می پذیریمش چرا که پذیرفتنش مسئولیت و خطر ندارد و به نامش میشود همه را متهم کرد. خدا منشا قدرت و کنترل است. باور را دوست داریم اگر مثل ما فکر کند. استقلال را دوست داریم اگر که مستقل از ما نباشد. مستقل بودن را دوست داریم مثل ماجرای همسایه. ماجرا را دوست داریم اگر که برای دیگران باشد و جنجالی و مجالی برای مورد اتهام. متهم کردن را دوست داریم چون ساده است و بی دردسر. ساده بودن را دوست داریم چرا که میشود بسادگی دردسر درست کرد. بهره را دوست داریم چرا که سودمند است. سودمندی را دوست داریم چرا که بهره دارد.
این داستان را دوست نداریم چرا که بی پایان است. خود را در خود تکرار میکند و همچون خط دایره بر مداری مدور، بی پایان است. آخر خطی نیست. نقطه هم ندارد تا وقفه ای باشد برای "چرا؟" اینچنین است.
دایره را دوست ندارم چون مدور است و نقطه شروع و پایانی ندارد. سرگیجه میگیرد و راهش را گم میکند اما همیشه در همان نقطه قرار دارد که ترکش کرده بود. همیشه در همان نقطه...
روشنی
اکتبر 2006